سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام همه خوبیها


ساعت 12:0 صبح شنبه 86/10/29

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چندین و چند ساله که تکرار می شن اما تکراری نمی شن .همه ساله مردم به عشق اونی که پسر فاطمه س و به نشونه ی اینکه یه عزیزی رو از دست دادن، محرم رو عزا می گیرن و خونه هاشونو، مسجداشونو، تکیه گاهاشونو سیاه پوش می کنن. هر سال واسه اونی که بهش می گن"حسین" سینه می زنن و کلی نوحه و.. می خونن.


میگن توی این روزا یه مردی با خانوادش رهسپار یه سرزمینی شد که این روزا بهش می گن "کربلا" می گن داشته می رفته طرف "کوفه"  می گن مردم اونجا چه رقعه هایی که ننوشته بودن واسه اومدن اون آقا و نجات مردم اونجا از دست حاکم بلاش. اما بعد نمی دونم چی شده که همه می زنن زیر همه چیزو اون مرد بزرگ و خوانوادش رو تنها می زارن، حاکم اون زمون هم واسه رو کم کنی لشکر کشیده و خلاصه اینکه یه جنگ می شه . می گن یه طرف،لشکر 72 نفره بوده ، اون طرف هم خیلی خیلی زیاد بوده. می گن اون آقا به همه گفته که کشته می شن.


همه ساله این ماجرا رو واسه خودمون تکرار می کنیم. اما چند نفر از دلیل این ماجرا می پرسن؟ و چند نفر دلیل این اتفاقات رو می دونن؟


عزاداری تنها، واسه کسی که امامون بوده کافی نیست.کاش لااقل به اون چیزایی که این روزا گفته می شه دقت کنیم، بعضی حرفا رو باید مستقیم به سمت زباله دونی هدایت کرد و بعضی دیگه رو باید به خاطر سپرد.


تاسوعا و عاشورا فرصت خوبیه که بدونیم آزاد بودن و آزاد زندگی کردن یعنی چی؟ و بفهمیم بهای یه زندگی آزاد چه قدره. یه فرصت خیلی خوب تا لااقل خودمون رو آزاد کنیم از خیلی چیزا و البته بهاشونم رو پرداخت کنیم.


پ: کاش مردم یه خورده به متن عزاداری هم توجه بکنن و این قدر با حاشیه ها خودشون رو سرگرم نکنن.


پ: محرم و ماجراهاش هنوز دردناکه.....

التماس دعا


¤ نویسنده: عزیزاله

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:0 صبح پنج شنبه 86/10/6

غدیریه عدالت»

«غدیریه عدالت»

آنگاه که من کنت مولاه فهذا علی مولاه آسمان ولایت را عطر آگین ساخت

آنگاه که سیمای عدل بوسه گاه محمل نشینان کجاوه عشق گردید

آنگاه که عطش کویر آرزوهای دیرینه به ذلال غدیر سیراب گشت

آنگاه که نغمه دلنشین قسط و عدل از اعماق غدیر طنین افکن شد.

گستره عالم را نویدی دیگر می نمود و اکمال دین و اتمام نعمتش پرتوی زیبایی که در مظهر عدل و کمال به ظهور نشست.

واژگان قسط و عدل و حدید و رحمت که از بلندای حرا با همان صلابت و لطافت، قلب مطهر رحمه للعالمین را فروغی جاودانه بخشید، آمیزه ای از انذار و تبشیرش بود تا محور بعثت و رسالتش در وادی غربت و جاهلیت به لوح وجود مرصع گردد و در امتداد آن، رحیل بیدار عشق بسان کوی استوار با اقتدا به سلسله جلیله اش ذوالفقار حیدر کرار زغلاف بر کشد و بر شقیقه طاغوت فرود آرد تا ترجمانی از این حقیقت گردد که ظلم به رأفت زدودنی نیست، ازغدر و نقض وفای ناکثین و مارقین و قاسطین دوران، که اینک با جامعه ای فریبنده در جاده های مخوف تکنولوژی با همان سیرت، صورتی دلربا نموده و در پناه سیمای عطوف حضرتش بر طبل معصیت همی کوبند و نیک بندانند که فیه باس شدید نیز بر قلب نازنین عصاره رحمتش نازل گشت.

این نیز بدیلی دیگر از قرآن به سر نیزه نهادن و عدل علی(ع) را به حکمیت گذاردن.

انسان منهای عقل و شریعت و عدل تنها به خود اندیشد و خویش حقیقی به غفلت گذارد چنان کند که خامه زنقشش خجل، روزی به جهل دختران به گور فرستند و روزگاری دیگر چون کالائی بیارایند از آن سوی ویترینهای عاریتی فمینیستی تهی از وجود تا چند صباحی عشوه قلم ژورنالهای یانکی صفت گردند و بس.

ترسیم سیمای عدالت که از لابه لای نخلستانها به محراب سر برافراشت تراژدی غمباره ای می نماید که روزگاری از بلندای جهاز شتران جانشین نبی(ص) و دورانی دیگر با تحجر و جهل خانه نشین گردید شاید غدیر را تا قدیر چنین تقدیر نمود که در قلعه ای از تاریخ شبنم غدیر به سرزمین بهشتیان و قدسیان و رجائیان و باکریان و حاج همت و زین الدین ها و عرش نشین های دیگر بنشینند و خاک بکر این خطه خونین را با رجائی واثق و همتی والا همنشین قدوسیان سازد وانگهی تشعشع انوار تابناک عدالت ولید الکعبه در گوشه ای از قلمرو هستی که ام القریش خوانند، دکه القضا را به رائحه دلپذیر «اعطاء کل ذی حق حقه» معطر ساخته این همه؛ حکایتی عجیب می ماند، اشک خامه را ندانم ز شوق جاری گشت یا به نوح جانسوز شبانگاهان مولا، وجدش به تابش فروغ ولایت و وجود نازنین فقها و حکما و رئیس العدل و القضاء؛ و ندبه اش به تاریکی شب و اعماق چاه آنگاه که بگریست

شفیعه امت را ندانم چه گذشت

چاه را باید جست

خاک را باید شست

به نم دیده آن آه جگر سوز شبش

آری آن چاه رموزی دارد

داد را باید جست

دانی از چاه نبود اشک مولا به شب تیره و تاریک چو سیلی بنمود

عجبا چاه چه کرد

آری آن چاه رموزی دارد

داد را باید جست

به صفای دل آن چاه و بلندای صفای هاجر

و به آن زمزمه عشق

که زپای کودک

فوران کرد و برفت

تا به اشک شب مولایش معطر گردد

قطراتی که چو گوهر صدف دریا گشت

شبنمی بود از آن هروله مرده که در خم غدیر

اوج بگرفت و مصفا به صفا دیگر گشت

راه را باید جست

گرد را باید شست

وصف این حادثه را لیک چنین باید گفت

عین عدلش به دل دال چو درهم آمیخت

لام تا کام سکوتی دیگر

آن سکوتی که جگر سور نمود

واندر آن وادی غربت که چسان باید گفت

قرنها میگذرد واقعه را لیک اینک

 شبنم عدل همان چاه در این راه، همی بنشسته است

دل پرناله آن چاه چه سری دارد

که همیشه جوشان

و در این عش نبی و آلش

ناگهان رخ بنمود و به ظهوری دیگر

بیرق عدل بیفکند وزقم سر برداشت

چه مبارک سحری بوده و چه نیکو سخنی

هر که او را بستوده است مرا بستوده است

ختم این قافله بی قافیه با صوت جلی

در جوار حرم فاطمه اش ذکر علی است.

با آرزوی سرافرازی و کامیابی همه مسلمانان جهان و ظهور امام بر حق

حضرت امام عصر(عج).


¤ نویسنده: عزیزاله

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:0 صبح سه شنبه 86/9/6

رمضان... خوش آمدیبه نام او که سرچشمه همه خوبیهاست.....

همو که با آمدنش تمام عالم سراسر عدالت و محبت میشود.....

آقای من......

یک سال صبوری، یک سال غم دوری، یک سال چشم انتظاری.
باورت می شود محمد؟! محبوب از در برسد و آغوش باز کند که من هم تو را چشم در راه بودم و طاقت هجرانت بیش از این نداشتم؟ گویی که تمام سال را به انتظار آیینه نشسته بودی! در هوای بودن معشوق نفس میکشی و به وسعت تمام روزها و شبهایی که به چشمانت وعده باران شوق میدادی، ابری می شوی و عاقبت، انتظار چون به سر می رسد برای شکستن این دل خسته، یک قطره هم کفایت میکند.
انتظار برای وصال، عاشق را دم به دم می کشد و زنده می سازد. آتش میزند و به خاکستر می نشاند. اما اگر جام عشق را از شوکران انتظار تهی کنند دیگر نه آبرویی برای ساقی می ماند و نه نشان از میکده ای. تمام وجود عاشق در تب وصال می سوزد اما نوشداروی این تب، نه وصال است که درمان، شیدایی پنهان معشوق است. پرنده اگر بداند دل آسمان برایش تنگ نمی شود هرگز از قفس بی حصار نمی گریزد.
صدای اذان که در گوش شهر میپیچد من سیراب از جام دعا می شوم. چه خوش حالتی بر بنده حقیرت می رود ای خدای من! کاش هرگز به پایان نرسد اذان ماه عشق. یکسال خیره به تقویم نماندم که سی غروب، روزه خود افطار کنم بدون آرزوهای بزرگ و کوچک، بدون دعا برای بندگانت.  آنهمه دلتنگی را به جان نخریدم که آرزوی خوشبختی و سلامت نکنم برای آنها که می شناسمشان و گاهی فراموشم میکنند و گاهی فراموششان میکنم. آتش انتظار را در سینه نگداختم که کامروا نگشته از سر سفره نعمت پروردگار برخیزم و سوی طعامی زمینی بشتابم! رو سیاهم ای خدا، سیه روز و سیه بختم مکن!
ای مؤذن! کمی آهسته تر در گوش فلک اسرار هستی بخوان! من هم با خدا سخن بسیار دارم

به امید روزی که صاحب اذان بیاید وبا دم معصومانه خود همه را از خواب غفلت بیدار کند .......(اللهم عجل لولیک الفرج)

¤ نویسنده: عزیزاله

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:0 صبح دوشنبه 86/8/7

عزت نفس»یعنی مقدار ارزشی که ما به خود می‌دهیم و یا دیگران برای ما به عنوان یک شخص قایل هستند، درواقع«عزت نفس» ازمجموعه افکار،احساسات،عواطف و تجربه ‌هایمان در فرایند زندگی اجتماعی ناشی می‌شود. مجموعه هزاران برداشت، ارزیابی و تجربه‌ای که از خویش داریم باعث می‌شود که نسبت به خود احساس خوشایندِ ارزشمند بودن یا عکس آن را داشته باشیم .اسلام عالی ترین مکتب تربیتی است که ارزش های انسانی و متعالی را در وجود انسان پرورش می دهد. از دیدگاه اسلام، انسان باید ارزش خویشتن را مبنی بر این که اشرف مخلوقات است و به بهترین صورت (وجه) آفریده شده است و امانت الهی را بر دوش دارد، بشناسد تا به عزت نفس نائل آید. به طور کلی انسان در مکتب اسلام از کرامت و عزت ذاتی برخوردار است. اسلام انسان را موجودی انتخاب شده و برگزیده دانسته است و معتقد است که او از کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است‌، او آنگاه خویشتن واقعی را درک و احساس می کند که این کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستی ها و اسارت ها و شهوت رانی ها بشمارد. قرآن کریم نیز ارزش هایی را برای انسان مطرح می کند که همه دلیل بر برتری و کرامت انسان نسبت به بقیه موجودات می باشد ؛در قرآن کریم از نفس به عنوان بزرگترین سرمایه آدمی یاد شده و نفس را آنقدر  ارزشمند می داند که اگر معامله ای صورت گیرد این معامله جز با پروردگار عالم نیست. به عبارت دیگر, نفس آنقدر پر بهاست که نمی تواند مورد معامله قرار گیرد مگر در برابر پروردگار جهان .چنانکه امام صادق (ع) می فرماید:‌«انا من بالنفس النفسیة البها؛بهای نفس گرانبها را پروردگارش قرار می دهم» عزت‌ تنها از آن‌ خدا است‌:«ان‌ العزة‌ لله جمیعا »ازهمین‌ رو است‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) در نماز شب‌ خود از خدا این‌ چنین می‌خواهد: «اللهم‌ انا نعوذ بک‌ أن‌ نذل‌ و نخزی‌؛ خدایا به‌ تو پناه می بریم ازاینکه ذلیل‌ و خوار شویم.»‌  بنده‌ تا بندگی‌ نکند و خدا را قدرت‌ مطلق‌ نداند و سرتعظیم‌ بر آستان‌ جلال‌ و جبروت‌ خدا فرو نیاورد نتیجه‌ای‌ جز ذلت‌ پذیری‌ دیگران‌ نخواهد داشت‌. آنکه‌ خود را عبد خدا خواند،عزیز شد. عبودیت‌ توجه‌ به‌ عظمت‌ و جلال‌ و جبروت ‌معبود است‌ که‌ توجه‌ به‌ این‌، تقوا را به‌ دنبال‌ خواهد داشت‌ و بنده‌ را از معصیت‌ باز می‌دارد واین‌ مرحله‌اوج‌ عزت‌ وعزت‌ مندی‌انسان‌ است‌.
                          حضرت علی‌(ع):
«‌خدایا!مرا فخر همین‌ بس‌ که‌ توپروردگارمنی‌ وعزت‌ من‌ همان‌ که‌ بنده‌ تو هستم‌.»
روشهای نیل به عزت نفس واقعی: 
معرفت نفس و خود شناسی:
انسان در سایه خودشناسی ؛خود را به مقام والائی که شایسته آن است می رساند زیرا کسی که خود را نمی شناسد باعث جهل می شود و این سبب می شود که او  قدر خود را نشناسد و به همین جهت کرامتش زایل شود. امام علی (ع) در این زمینه می فرماید:«افضل المعرفة معرفةالانسان لنفسه؛ برترین معارف و شناخت ها، شناخت انسان نسبت به خودش است.»
تقوی:
در تقوا دو بعد مطرح است اول ترک محرمات و دوم انجام واجبات و مستحبات که هر دو این امور موجبات ایجاد عزت و کرامت نفس را فراهم می آورد. «لا عزت‌ أعز من‌ التقوی‌؛ هیچ‌ عزتی‌ به ‌مرتبه عزتی‌ که‌ از تقوا حاصل‌ می‌شود نیست‌‍.»
ادب:
نکته مهم در ادب تکریم افزایی و عزت بخشی آن است. به وسیله ادب فرد به کرامت می رسد.
علم:
علم نیز موجب افزایش کرامت انسان میشود در مشکوة الانوار آمده است:«ای مومن علم و ادب ارزش وجود توست در تحصیل علم کوشش نما.هرچه که بردانش و ادبت افزوده شودقیمت تو افزایش می یابد.»
حسن خلق:
مدار عزت واقعی بر پایه حسن خلق است. حضرت علی(ع) در این مورد می فرمایند: «اکرم الحسن الخلق؛ عالی ترین مایه شرف انسان حسن خلق است». حسن خلق عامل عزت بخشی و نبود آن لباس ذلت و خواری را به فرد، می پوشاند.
صداقت و راستگویی:
زیرا دروغ هم باعث روسیاهی می شود و هم نشأت گرفته از حقارت نفس است.
وفای به عهد:
هنگامی که انسان به عهد خود وفا کند در خود احساس عزت خواهدنمود.حضرت علی(ع)فرمود:«وفاءبالذمم زینة الکرم؛وفابه عهدزینت بخشندگی است.»
کار:
انسان در سایه کار به عزت نفس نایل می شود. امام صادق (ع) فرمود:«حفظ عزت یعنی صبحگاهان برای کسب و کار رفتن و نفس خود را گرامی داشتن.انجام امور شخصی توسط خود. کار خود را شخصاً انجام دادن مایه عزت است.»
دوری از گناه:
امام على (ع): «من کرمت علیه نفسه لم ‏یهنها بالمعصیه؛ کسى که نفس شرافتمند و با عزت دارد هرگز آن را با پلیدى گناه، خوار و پست‏ نخواهد ساخت. ‏»
عدم تحقیر خود:
حدیثی است نبوی که می فرماید:« اطلبو الحوائج بعزه النفس؛ اگر حاجتی به دیگران دارید از آنان بخواهید ولی با عزت نفس بخواهید» یعنی برای حاجت، خودتان را نزد دیگران پست و ذلیل نکنید، عزتتان را حفظ کنید. نیاز خود را مطرح کنید نباید نیاز خود را با قیمت از دست دادن عزتتان رفع کنید.

¤ نویسنده: عزیزاله

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:8 عصر جمعه 86/8/4

موجها خوابیده اند، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان بزیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قالها
آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شسته اند
مشت های آسمان کوب قوی
واشده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گدا ئی ها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود آش دهن سوزی نبود
این شب ست، آری، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتارست و گرگ و روبه است
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بینم صدایم کوته است
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گوئی که: من لالم، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را به سان نامه ای
گویدم: "بنویس و راحت شو" به رمز
"تو عجب دیوانه و خود کامه ای"
من سری بالا زنم، چون ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید، این بیند جواب
گوید: " آخر... پیرهاتان نیز...هم..."
گویمش: " اما جوانان مانده اند"
گویدم: " اینها دروغند و فریب"
گویم: "آنها بس به گوشم خوانده اند"
گوید: "اما خواهرت، طفلت زنت...؟"
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم، نومیدوار
وآخرین حرفش که: "این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود"
وآخرین حرفم ستون ست و فرج
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و خون این و آن
میهمان باده و افیون بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم:
"باز هم مست و تهی دست آمدی؟"
آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا بدست
رو به ساحل های دیگر گام زد
درشگفت از این غبار بی سوار
خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاد، لیک
باز ما با موج و طوفان مانده ایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز می گویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.

¤ نویسنده: عزیزاله

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
17
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
25301

:: درباره من ::

به نام همه خوبیها


:: لینک به وبلاگ ::

به نام همه خوبیها

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
عزت نفس + سلامت روح
پاییز 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

رضا محقق
مهدی رحیمی
هادی شجاعی
علیرضا
عزیز
مهدی
تلویزیون اینترنتی
روزنامه افغانستان
هرات موزیک
موزیک
حسن محقق

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::